ایستاده یه لنگه پا.
در شوربای باران.
به کدامین سو.
ندانسته به کجا
کبوتران منتظرند
چند دقیقه درنگ
خیره میشوم به جاده ی خیس
صدایم میزنند
کوچه های پوشیده از سنگ فرش خیس.
به چه مینگری؟
دانه ای آوردی؟
کبوتران می پرسند؟
خیره میشوم به رود
به صندلی خالی کنار جاده
آری با خود تکه نانی دارم
تکه تکه با کبوتران
راز این صندلی
مرا میبرد به سوی خیال.
میشوم ,صندلی ,یه ,خیس ,لنگه ,جاده ,ایستاده یه ,لنگه پا ,میشوم به ,یه لنگه ,خالی کنار
درباره این سایت